دیوانهای از قفس پرید
زینب احمدی
43 بازدید
فیلم سینمایی دیوانهای از قفس پرید در 1381 توسط احمدرضا معتمدی ساخته شده و دست و پنجه نرم کردن یک جانبار جنگ تحمیلی با مشکلات پس از جنگ را روایت میکند.
کارگردان احمدرضا معتمدی، دستیار اول کارگردان مانفرد اسماعیلی، دستیار دوم پیمان شیرخانی، دستیار سوم علی معتمدی، مدیر فیلمبرداری محمد آلادپوش، نورپرداز یوسف شهیدیفر، منشی صحنه روحانگیز شمس، صدابردار محمود سماکباشی، صداگذاری و میکس پرویز آبنار، تدوینگر مصطفی خرقهپوش، موسیقی متن مجید انتظامی، ضبط موسیقی متن استودیو پاپ، چهرهپرداز مهرداد میرکیانی، دستیار صحنه مجید لیلاجی، عکاس علی نیکرفتار، مدیر تولید اردشیر ایراننژاد، تهیهکننده محمدرضا تختکشیان و بازیگران پرویز پرستویی، نیکی کریمی، عزتالله انتظامی، علی نصیریان، رضا سعیدی، آرش تاج تهرانی، علیرضا اسیوند، سعیده عرب، حسن کافوری، جهان نور مهربخش، عباس موسوی، داوود زم، جلال طباطبایی و... هستند.
این فیلم ۱۱۸ دقیقهای محصول شبکه اول صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران و سیمافیلم است که اول مرداد ۱۳۸۲ در سینماهای آفریقا، بلوار، شاهد، سپیده، ملت، کریستال و... به اکران عمومی گذاشته شد و 500/287/195/3 ریال فروش کرد.
یلدا (نیکی کریمی) و روزبه (پرویز پرستویی)، جانباز جنگ تحمیلی، زن و شوهرند. روزبه در آسایشگاهی بستری است و یلدا به رغم علاقهاش به روزبه در رابطهاش با وی دچار تردید میشود. روزبه که کارمند دادگستری است پیگیر چند پرونده مربوط به مفاسد اقتصادی است. مستوفی (عزتالله انتظامی) عموی یلدا در سالهای پس از جنگ تحمیلی با کارهای خلاف و رباخواری و اختلاس صاحب ثروت و نفوذ زیادی شده است. پسرخوانده او یعقوب (علیرضا اسیوند) دلباخته یلداست و مصمم است با نفوذ پدرش با یلدا ازدواج کند. مستوفی نیز از یک سو تلاش میکند با سوءاستفاده از روحیه درهم ریخته یلدا و بیماری روزبه، باعث جدایی آن دو شود و از سوی دیگر در تلاش است با مسموم کردن پدر یلدا، ثروت برادرش را تصاحب کند. یلدا در آستانه ازدواج با یعقوب خودکشی میکند، اما توسط روزبه نجات می یابد و مدارک اختلاس مستوفی به دست روزبه میافتد. مستوفی در آخرین ترفندش شخصی به نام فراست (علی نصیریان) رئیس شعبه حقوقی و املاک بانک را وارد معرکه میکند. فراست هم به یلدا دل میبندد و هم مدارک اختلاس را پیدا میکند. مستوفی دستگیر میشود اما با پرداخت رشوه آزاد میشود. مستوفی روزبه را رودرروی فراست قرار میدهد. روزبه که به تدریج متوجه دسیسهها شده است، تصمیم میگیرد حق یلدا و پدرش را بگیرد و مجدداً نظر یلدا را به خود جلب میکند. مستوفی روزبه را مسموم میکند و او روانه بیمارستان میشود. وقتی یلدا به ملاقات روزبه میرود با فراست روبرو میشود و پس از خروج آنها از اتاق صدای شلیک گلوله طنینانداز میشود.[1]
این فیلم در بیست و یکمین دوره برگزاری جشنواره بینالمللی فیلم فجر در 1381، نامزد دریافت شش سیمرغ بلورین جشنواره برای بهترین فیلم، بهترین کارگردانی (احمدرضا معتمدی)، بهترین بازیگر نقش اول مرد (پرویز پرستویی)، بهترین بازیگر نقش اول زن (نیکی کریمی)، بهترین موسیقی متن (مجید انتظامی) و بهترین طراحی صحنه و لباس (ایرج رامینفر) شد و موفق به کسب سه سیمرغ بلورینِ بهترین فیلم (محمدرضا تختکشیان)، بهترین بازیگر نقش اول زن (نیکی کریمی) و بهترین موسیقی متن (مجید انتظامی) شد.[2]
احمدرضا معتمدی در مصاحبهای دلیل ساخت این فیلم را ایده تقابل سنت و مدرنیته و بحران هویت در عصر تجددگرایی بیان کرده[3] و میگوید: «دیوانهای از قفس پرید، قصه تکرارشونده تاریخ بشری است؛ قصه سقوط آتن و شوکران سقراط. کشیدن حقیقت به مسلخ مصلحت».
این فیلم سومین فیلم احمدرضا معتمدی پس از هبوط و زشت و زیباست. وی کارگردان کمکاریست و تحلیلگران معتقدند دنیای ذهنی خاصی دارد، به مخاطب عام بیتوجه است و به حوزههای فلسفی و معرفتشناختی علاقه دارد.
برخی منتقدین معتقدند موضو ع این فیلم مربوط به دنیای واقعی و معاصر است، ولی او با نگاهی هستیشناسانه و فلسفی به آدمها و مناسباتشان میپردازد. یعنی در نگاه معتمدی انسان آرمانگرا و دورافتادهای مانند روزبه (پرویز پرستویی) و انسان سرگشته و معصومی مانند یلدا (نیکی کریمی) و روباهصفتان نان بهنرخروزخوری مانند مستوفی و فراست و کاسهلیسانی مانند یعقوب، همگی ابزاری هستند برای پردهبرداری عریان سیاسی اجتماعی. او در این فیلم نشان میدهد که آرمانگرایی به مسلخ کشیده میشود و نسل پاکباخته و شریف دوران جنگ مورد ابراز همدردی متظاهرانه آدمهای حرامزاده درمیآیند و حقیقت قربانی واقعیت میشود. بیشتر منتقدین معتقدند ایرادهای بسیاری به دیالوگهای این فیلم وارد است. این عده میگویند چون کارگردان وسواس زیادی برای دیالوگهای شخصیتهایش دارد، در بعضی قسمتهای فیلم، این دیالوگها به بیانیه و شعار تبدیل شده و تصویر را تحتالشعاع خود قرار میدهد. معتمدی در دیالوگنویسی تا حدی از علی حاتمی تأثیر گرفته، اما سعی دارد هویتمندی معاصر را جایگزین «بار نوستالژیک» گویش حاتمی کند؛ البته معتمدی، خود چنین تأثیری را رد میکند.[4]
به گفته منتقدین یکی از مشکلات جدی فیلم این است که سعی دارد امروزی باشد ولی نتوانسته با واقعیت اجتماعی دوره خود تطابق داشته باشد. به طور مثال شخصیتها به شعرگویی و ادبیاتی سخت رو آوردهاند، در حالی که چنین بیانی در واقعیت متعارف نیست. گویی شخصی در خیابانهای امروز تهران با لباس هزار سال پیش راه برود. مثلاً روزبه نماد و نشانه تقدس است و دیگری نماد تجدد و آن دیگری نماد سنت و این نکات، فیلم وی را به یک فیلم شخصی و فلسفی تبدیل کرده است و دیالوگها و تصاویر و نشانههایش نیاز به تأویل دارند و مخاطب عام با آن بیگانه است و نمیتواند با شخصیتها همزادپنداری کند. البته معتمدی پاسخ این ایرادات را داده است: «من در این فیلم از زبان سنتی درام و تراژدی طبق قواعد ارسطویی استفاده کردم، چرا که بحران هویت در نسل جدید ایران جدیتر شده و من از طریق نمادها به مسأله بحران سنت و تجدد پرداختم». این کارگردان در مورد دیالوگهای فلسفی و غیر عرف فیلم نیز گفته است که شخصیتهای فیلم من هر کدام نماد مفهومی هستند و دیالوگهای آنها نیز طبق نمادشان طرحریزی شده است. وقتی یلدا به عنوان نماد جامعه نسبت به آرمان که نمادش روزبه است دچار تردید میشود باید نوع دیالوگهایش تردیدهای اگزیستانسیالیستی باشد، ولی در نقطه مقابل، وقتی یلدا پروندهها را برمیدارد و برای روزبه در خانه میآورد، میخواهد به او امید بدهد؛ آنجا جنس دیالوگها از نوع اشعار اخوان ثالث خواهد بود.[5]
البته منتقدینی نیز در مورد دیالوگهای متفاوت این فیلم نظر مثبتی دارند. به گفته آنها گفتگوهای این فیلم ادبی هستند و انگار برای شخصیتهای یک رمان کلاسیک نوشته شدهاند. یکی از کارکردهای دیالوگ در فیلم، بنای شخصیت است؛ به عنوان نمونه شخصیتی که اهل تفاخر است با شخصیتی که اهل فروتنی است، باید ادبیاتی متفاوت داشته باشد. گفتوگوهای این فیلم نشان از غلبه ادبیات بر سایر عناصر فیلم دارد و برخلاف نظر دیگر منتقدان، این منفی نیست، بلکه یکی از امتیازات فیلم است. به گفته این تحلیلگران، یکی از عناصر مهم در این فیلم عشق است و ما شاهد ابراز عشق روزبه، فراست و یعقوب به یلدا هستیم. تفاوتهای این سه شخصیت باعث میشود عشق نیز به مضمونی برای روشن کردن ابعاد شخصیتها و کاوش در جهان اطراف آنها بدل شود. مثلاً در آخر مشخص میشود که تمام دلیل عشق فراست به یلدا هوس است، یعقوب نیز یلدا را برای زندگی دون و حقیرانه خود میخواهد و تنها روزبه است که با عشق افلاطونی خود به یلدا ظاهر میشود.
احمدرضا معتمدی دلیل نگاه فلسفی خود به سینما را تحت تأثیر مطالعات گستردهاش در ادبیات کلاسیک یونان و ادبیات ایران میداند.[6]
[1] - بهارلو، عباس، فیلمشناخت ایران (فیلمشناسی سینمای ایران 1373- 1382)، تهران، قطره، ۱۳۹۰، ص ۳۹۰ و ۳۹۱.
[2] - جاودانی، هما، سالشمار تاریخ سینمای ایران (تیر 1279 – شهریور 1379)، تهران، قطره، 1381، ص ۲۶۸.
[3] - ماهنامه فیلم نگار، ش ۱۳، سال دوم، شهریور ۱۳۸۲، ص ۳۴.
[4] - مجله دنیای تصویر، ش ۱۱۳، سال یازدهم، بهمن و اسفند ۱۳۸۱، ص ۵۶ و ۵۷.
[5]- ماهنامه سینمائی فیلم، ش ۳۰۴، سال بیست ویکم، شهریور ۱۳۸۲، ص ۹۱ و۹۲ و ۹۳.
[6] - ماهنامه فیلم نگار، ش ۱۳، سال دوم، شهریور ۱۳۸۲، ص ۳۰-۳۴.