اشخاص
ابوترابیفرد، علیاکبر
معصومه عابدینی
1245 بازدید
حجتالاسلام سیدعلیاکبر ابوترابیفرد (1379ـ1318)، مشهور به سید آزادگان، اسوه مقاومت در ده سال اسارت بود.
سیدعلیاکبر ابوترابیفرد در سال 1318 متولد شد. شناسنامهاش صادره از طایقان استان مرکزی[1] است؛ اما او از اهالی قزوین است.
ابوترابی، دیپلم ریاضی را از دبیرستان حکیم نظامی قم گرفت. چون پدرش روحانی بود، او را نیز به تحصیل علوم دینی تشویق کرد.[2] وی برای کسب این علوم، در حوزههای علمیه مشهد، قم و نجف تحصیل کرد. او در نجف از طلاب درس خوان بود و مدتی نیز در درس امام خمینی شاگردی کرد.[3]
وی فعالیت سیاسی خود بر ضد حکومت پهلوی را از 15 خرداد 1342 آغاز کرد، اما پیش از آنکه امام به نجف تبعید شود او راهی آن دیار شده بود.[4]
در سال 1346 در تهران با دختری از خانواده محمدزاده (صدیقی)، از بُنکداران بازار تهران، ازدواج کرد و با همسرش به نجف رفت[5] تا اینکه در سال 1349، هنگام مراجعت از نجف به ایران، به علت همراه داشتن شمار زیادی از اعلامیههای امام خمینی دستگیر و به شش ماه حبس محکوم شد. پس از آزادی از زندان، به قم رفت و به سبب ارتباطی که در تهران و قم با سیدعلی اندرزگو پیدا کرده بود، زیر نظر ساواک قرار داشت[6]. مبارزات سیاسی وی، با تحصیل و تدریس توأم بود.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، فرماندهی گروهی را به عهده داشت که از کاخ سعدآباد نگهبانی و نگهداری میکردند[7]. همچنین در تسخیر پادگان لشکر زرهی قزوین نقش ایفا کرد و اجازه نداد اسلحه و ادوات جنگی از پادگان خارج شود.
ابوترابی، پس از مدتی، فعالیتهایش را در قزوین متمرکز کرد و ریاست اولین کمیته انقلاب اسلامی قزوین را به عهده گرفت[8]. همچنین پس از انتخابات شورای شهر قزوین به ریاست آن شورا انتخاب شد[9]. شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، او را به جبهههای جنگ کشاند و به یاری ستاد جنگهای نامنظم و همراهی با دکتر چمران شتافت.
در ماههای اول جنگ، در عملیاتی که برای بازپسگیری ارتفاعات اللهاکبر در جنوب کشور برنامهریزی شده بود، شرکت کرد. او و سه نفر دیگر در 26 آذر 1359 برای شناسایی منطقه به عمق نیروهای عراقی رفتند تا راه عبوری برای حمله نیروهای ایرانی پیدا کنند، اما به محاصره نیروهای عراقی درآمدند و اسیر شدند.
ابتدا گمان میرفت ابوترابی به شهادت رسیده است. با همین گمان، دکتر چمران در فراق یار و همرزم خود، غمنامهای نوشت و شخصیت دلیر و دلپذیر وی را با این جملهها ستود: «... من شهادت میدهم سیدعلیاکبر ابوترابی، با همه وجود در راه خدا و اعتلای اسلام و پیروزی انقلاب تا آخرین رمق حیات خود جنگید...»
ابوترابی، روزهای اول اسارت خود را چنین به تصویر میکشد: «در سلول، برای اعتراف، چندین بار مرا به پای چوبه دار بردند و شماره 1 و 2 را گفتند و دوباره برگرداندند. در طول روز، چندین بار مرا بردند و آوردند. سرانجام شب مرا به مدرسه العماره بردند و یک تیمسار عراقی، به افرادی که آنجا بودند، گفت این، حق خوابیدن ندارد. نیمهشب هم آمدند و با میخ، سرم را سوراخ کردند؛ ولی ضربه طوری نبود که راحت شوم.»
منش و رفتار او در اردوگاهها و زندانهای عراق که با آزار و شکنجههای غیرانسانی توأم بود، چنان محکم و تزلزلناپذیر بود که حتی سربازان و افسران عراقی را تحت تأثیر قرار میداد. وجود وی در اردوگاههای عراق برای اسیران جنگی ایران، مانند یک پدر حکیم بود. مدیریت و رهبری او در اردوگاههای عراق، زبانزد همه اسیران ایرانی است.
از جمله فعالیتهای او در ده سال اسارت، تشکیل گروههای فرهنگی، برگزاری کلاسهای آموزشی، سخنرانی در مناسبتهای مختلف از جمله عزای حسینی، شرح نهجالبلاغه و شرح برخی از آیات اخلاقی قرآن به تناسب اوضاع اسارت و تشویق به حفظ سلامت جسمی است.
در 12 اسفند 1363، ارشد اردوگاه شد و در برقراری آرامش در اردوگاه نقش مهمی داشت. علاوهبراین، اسرا را به ورزش و کارهای هنری تشویق میکرد. فعالیتهای وی بعثیها را نگران کرد و یکم خرداد 1364، او را به بغداد تبعید کردند، اما نوزده روز بعد او را به اردوگاه برگرداندند. از همان آغاز ورودش به اردوگاه، اسرا را به فراگیری زبانهای خارجی تشویق کرد. او از همین سال، روزهای پنجشنبه را روز «صله رحم» تعیین کرد. تجلیل از زحمتکشان اردوگاه نیز از برنامههایی بود که هرازگاهی اجرا میشد. پس از آن، عراقیها به آشپزخانه مننتقلش کردند. در این مدت، او تا میتوانست، با همان ارزاق ناچیز، غذایی مناسب و درخور آماده میکرد. او همچنین توانست پس از رحلت امام خمینیقدسسرهالشریف، با متقاعد کردن مسئولین اردوگاه مراسمی برگزار کند.
سیدعلیاکبر ابوترابی، پس از آزادی از اسارت در تابستان 1369، نمایندگی ولی فقیه در امور آزادگان را به عهده گرفت. پس از آن، از سوی مردم تهران به نمایندگی دوره چهارم مجلس شورای اسلامی انتخاب شد. در این دوره، حائز رتبه دوم آرای مردم بود. همچنین در دوره پنجم نمایندگی مجلس نیز از تهران شرکت کرد و به عنوان نفر سوم به مجلس شورای اسلامی راه یافت.
در 12 خرداد 1379 در سانحه رانندگی در جاده مشهد، همراه پدرش آیتالله سیدعباس ابوترابی جان به جانآفرین سپرد. پس از رحلت ابوترابی و پدرش، مردم تهران، قم و قزوین هر یک با استدلالهایی، خواهان دفن آنها در شهر خویش بودند؛ اما سرانجام بنا به وصیت، او و پدرش را در جوار حرم مطهر امام رضاعلیهالسلام و در ورودی 12 به خاک سپردند.[10]
[1]. قبادی، محمد، پاسیاد پسر خاک، تهران: سوره مهر، 1388، ص 443
[2]. پاسیاد پسر خاک، ص 44
[3]. پاسیاد پسر خاک، ص 78
[4]. پاسیاد پسر خاک، ص 74 ـ 75
[5]. پاسیاد پسر خاک، ص 81 ـ 80
[6]. پاسیاد پسر خاک، ص 90 ـ 89
[7]. پاسیاد پسر خاک، ص 152
[8]. پاسیاد پسر خاک، ص 152
[9]. پاسیاد پسر خاک، ص 159 ـ 158
[10]. تلخیص مقاله از دایرةالمعارف دفاع مقدس، ج1، تهران: مرکز دایرةالمعارف پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس، بآبیآ1390، ص281 ـ 276.