گروهبان

مریم سلطانی‌نسب
79 بازدید

فیلم سینمایی گروهبان ساخته مسعود کیمیایی در سال ۱۳۶۹ است و قصه مردی را روایت می‌کند که پس از هشت سال از جنگ تحمیلی به زادگاهش (شهرکی در شمال) برمی‌گردد، اما با شرایط جدید زندگی سازگاری ندارد.

کارگردان و نویسنده مسعود کیمیایی، تهیه‌کننده مهدی فریور محسنی، مسعود کیمیایی و احمد نجفی، طراح صحنه، لباس و تدوین مسعود کیمیایی، مدیر تولید سیروس مقدم، مدیر فیلمبرداری محمود کلاری، موسیقی گیتی پاشایی، جلوه‌های ویژه محمدرضا شرف‌الدین و بازیگران احمد نجفی، گلچهره سجادیه، شاهد احمدلو، میرمحمد تجدد، سعید پیردوست، محمد عبدالهی، عباس قاجار، حسین ملکی، محمدولی احمدلو و ... هستند.

این فیلم 86 دقیقه‌ای که در 22 اسفند 1369 به نمایش عموم درآمد، در نهمین دوره جشنواره فیلم فجر شرکت کرد اما موفق به کسب جایزه نشد.

رستم گروهبان بازنشسته ارتش با خاتمه جنگ تحمیلی در وضعیت روحی بدی به زادگاهش برمی‌گردد. همسر او که سرپرستی فرزندشان را به عهده داشته، در کارگاه تعویض روغنی برادرش مشغول به کار است. رستم تصمیم می‌گیرد زمینی را که سال‌ها پیش قولنامه کرده پس گیرد، اما طرف دیگر قرارداد خواست او را اجابت نمی‌کند. رستم و پسر چهارده ساله‌اش و به سرِ زمین خود در جنگل می‌روند و مشغول قطع درختان جنگلی می‌شوند. ایادی صاحب زمین او را به شدت مضروب می‌کنند. همسر رستم که از این وضع به تنگ آمده قصد دارد همراه مادرش که از مهاجران روس است، پس از باز شدن مرز ایران و شوروی به آن سوی مرز برود. رستم با دوست نظامی خود به منزل مالک زمین می‌روند و پس از کشته شدن دوستش، قباله زمین را پس می‌گیرد. او سپس به مرز می‌رود و همسرش را به خانه بازمی‌گرداند.

گفته می‌شود خلاصه داستان تا حدودی بکر است اما اثری پرگو _ با کلام کم _ و کسالت‌بار شده که درست از کار درنیامده است. نه آدم‌هایش، نه فضایش و نه ساختارش به فیلم تبدیل نشده است. تصاویر زیبایی دارد که بسیاری از آن‌ها اضافی است. طرح اولیه، ظرفیت فیلمی کوتاه حداکثر نیم ساعته را دارد و برای همان مدت زمان حرف دارد که بی جهت تا دو ساعت کش آمده و تماشاگر را خسته کرده و در آخر هم هیچ نمی‌گوید و مبهم و بی‌منطق پایان می‌گیرد. این فیلم هیچ تأثیری نمی‌گذارد و همه چیز مفروض می‌ماند روی زمین و روی صفحه کاغذ.

سوال تحلیل‌گران این است که تماشاگر از این خواست قلبی یا قبلی فیلمساز در فیلم چه می بیند؟ گروهبان کیست؟ مردی درشت هیکل و قوی که ادای پیرتر از خود را درمی‌آورد، با پالتو، چکمه و کلاهی نظامی شبیه سربازان روسی و موهای تراشیده، نگاهی یخ‌زده و سمعکی در گوش، گیج و لول و لال. از کامیونی پیاده می‌شود زیر باران، با برادر سلام و روبوسی می‌کند، اما بسیار سرد و بی‌احساس. به زنش که در حال تعویض روغن در زیر یک خودرو است برمی‌خورد، خم می‌شود، کلاه از سر برمی‌دارد، سلام می‌دهد و زن آرام می‌خندد و می‌گرید و برادر هم. این معرفی که گویا از قسمت‌های اصلی و مؤثر فیلم است چه می‌گوید؟ در کجا اتفاق می‌افتد و در چه زمانی؟ درباره چه آدم‌هایی؟ آدم‌های شمال اروپا یا آمریکا؟ این مشکل اصلی فیلم تا به آخر هم حل نمی‌شود و فیلم با همین آدم‌های هیچ کجایی و جعلی، فضای جعلی، وقایع جعلی، ضرباهنگ جعلی و موسیقی گوش‌خراش تا به آخر ادامه می یابد، آن هم گسیخته و بدون تسلسل و بدون منطق. گروهبان سر و وضع و رفتارش، کنش‌ها و واکنش‌هایش، بیشتر شبیه یک ارتشی آمریکایی است نه یک گروهبان ایرانی. نوع معلولیتش هم آنجایی است. فیلمساز ژست ضد جنگ درمی‌آورد، آن هم بسیار سطحی. نه عشق و علاقه‌ای به زن و فرزند دارد، نه به آدم‌ها و نه سرزمین. هیچ از انگیزه گروهبان در جنگیدن برای سرزمین مادری نمی‌بینیم. گروهبان با زنی زندگی می‌کند که سرزمینی ندارد و تعلقش هم به سرزمین خودی نیست. همسر گروهبان همچون خود او، بی‌ریشه و بی‌هویت است. کدام زن شمالی- ایرانی تعویض روغنی است؟ در شمال کشور ما، زنان عمدتاً یا حصیربافند یا چای‌کار و برنج‌کار، نه تعویض روغنی. این زنان متفاوت‌نما با شغل‌های عجیب و غریب که گاهی هندوانه‌فروشند و چادر به سر و حال تعویض روغنی، از کجا آمده‌اند و کجایی‌اند؟ هویت و شخصیت انسان‌های اصلی کیمیایی، در یک دوستی مردانه دو نفره و به ظاهر منحصر به فرد خلاصه می‌شود که به قول خودش مؤلفه آثارش است؛ دوستی که جواب به تنهاییِ آدم‌ها است یا آدم اصلی و قهرمان. دوستی که هرچه می‌گذرد نه پررنگ‌تر که رنگ باخته‌تر می‌شود و بی‌ریشه‌تر و تصادفی‌تر.[1]

کارشناسان می‌گویند مضمون بازگشت مرد جنگی خسته و زخمی به خانه، آشناترین الگوی پرداختن به مقوله ناساگاری با شرایط نو بود. احمد نجفی با نام کنایه‌آمیز رستم -که نشانی از شخصیت اسطوره‌‌ای شاهنامه نداشت- و گویی با پالتوی بلند و کلاه لبه‌دارش از سفر هزارساله‌ای برمی‌گشت، نگاه خیره و ماتش را به محیط اطراف می‌دوخت و تصویر سرباز با صلابت را می‌شکست. تلاش برای حفظ خانواده متلاشی شده، عزت نفس زیر سؤال رفته و یگانه مایملک خانواده، جنگ دیگری به شمار می‌رفت. در فصل نهایی در مرز آذربایجان شوروی که فرو ریختن مرزها را دستمایه قرار داده، عشق به خاک، زمین و وطن و احساس نفرت از آن‌ها توأمان موج می‌زند. بنابراین رفتن مرد زخمی و خسته به مرز در پرده آخر برای بازگرداندن زن تکانمان نمی‌دهد. می‌دانستیم در بازگشت، اگر بازگشتی در کار بود، آرامشی انتظارشان را نمی‌کشد.[2]


[1]. فراستی، مسعود، « نقد گروهبان»، ماهنامه سوره، ش سوم، دوره دوم، 1369، ص 127-124.

[2]. ماهنامه نقد سینما، «نگاهی به آثار و اندیشه‌های مسعود کیمیایی»، ش 31، 1383، ص 12.