دشت شقایقها
محمدرضا بایرامی
1051 بازدید
کتاب «دشت شقایقها»، نوشته محمدرضا بایرامی، خاطرات وی از دوران سربازی است که به روش یادداشت روزانه به نگارش درآمده و در سال 1378 منتشر شده است. این خاطرات، مقطع زمانی بهار تا زمستان سال 1366 را در بر میگیرد و شرح حال یک سرباز ارتشی هنگام عملیات و ماجراهای مربوط به اوقات فراغت و زندگی در جبهه است.
محمدرضا بایرامی درباره این کتاب مینویسد: «روزی که جنگ تحمیلی شروع شد، یک چراغقوه خریدم و یک رادیوی سیکو و یک دفتر دویست برگ. به نظرم اتفاق بسیار بزرگی شروع شده بود و دلم میخواست به سهم خود آن را ثبت و ضبط کنم. بنابراین شروع کردم به نوشتن یادداشتهای روزانه؛ یادداشتهایی که بالغ بر هزاران صفحه میشد و حتی بعد از پایان جنگ هم ادامه پیدا کرد؛ هفده هجده دفتر صدبرگ با خط بسیار ریز که فواصل خطوط را هم پر کرده بودم. اما سالهای سال بعد، یک روز از دست همهشان خسته شدم. نمیخواستم هیچچیزی از من باقی بماند؛ حتی نام و نشانی. بنابراین، بهرغم آن توصیه «مردگان باغ سبز» که میفرماید اسب وقتی میمیرد، زینش باقیمیماند، و مرد وقتی میمیرد، اسمش، همه یادادشتها را آتش زدم و از بین بردم؛ حاصل سه دهه با دقت نوشتن را. دیگر نهتنها نمیخواستم نویسنده باشم، که حتی دلم نمیخواست ردّی از من بر جای باقی بماند. «دشت شقایقها» و «هفت روز آخر»، شانس آورده و قبل از این اتفاق به چاپ سپرده شده بودند؛ و الا در آتش میسوختند. و اما اگر قانون و عرف، ملاک بود، من نمیبایست سربازی میرفتم؛ چون تنها سرپرست مادرم بودم؛ آن هم در وضعیت سخت اقتصادی آن سالها در دربهدری و مستأجری. از طرف دیگر، همردههای من، به جای سربازی رفتن، همهشان در جایی به نام حوزه هنری جمع شده بودند. من اما رفتم خدمت تا هم منت کسی را نکشم و هم تجربه جنگ را داشته باشم. البته آخرهای کار پشیمان شدم؛ چون رکود و سکوت بود همهاش؛ اما دیگر دیر شده بود. راه برگشت به خانه، از راه رفتن، سختتر بود... .
درباره این دوران، دو کتاب یادداشت از من چاپ شده: یکی، «دشت شقایقها»، و دیگری، «هفت روز آخر». اولی، به نوعی، بیانگر ورود من به جنگ است به عنوان سرباز، و دیگری، تصویرگر روزهای پایان آن. تفاوت اساسی هم دارند این دو با هم. اولی، بهشدت خوشبینانه و شاعرانه است، و دومی، تلخ؛ بسی تلخ؛ و به اقتضای روزهای پایانی شاید.
دشت شقایقها، یادداشتهای بهار تا زمستان 1366 را در بر میگیرد. قطاری که قرار بود ما را به جبهه جنوب ببرد، روز پنجشنبه حرکت میکرد؛ اما من و عدهای دیگر، شنبه راه افتادیم. بنابراین، در ترکیب اصلی تقسیم گردان قرار نگرفتیم. بعد از عملیات نصر 4 رسیده بودیم، و همهچیز آشفته و تا حدودی از هم پاشیده بود در منطقه. ساعتها زیر آفتاب نشستیم تا تقسیممان کنند، و ساعتهای دیگری، در مرکز تیپ.
من، اول، نیروی پیاده بودم، و بعد رفتم مخابرات، و مدتی بعد هم اسلحهدار شدم. پرهیجانترین این ایام، زمان مخابراتی بودنم بود. سرباز مخابرات میتوانست با همه تماس داشته باشد و از دوردستها هم خبر بگیرد. تعمیر خط، یکی از سرگرمکنندهترین و خطرناکترین کارهای ما بود؛ بهخصوص در زمانی که آتش تهیه سنگین ریخته میشد و همهچیز را از بین میبرد.
دشت شقایقها، با نثری کوتاه و تلگرافی نوشته شده است. علت اصلی آن، کمبود فرصت نویسنده بوده. یادداشتها، در فواصل بین دو نگهبانی یا شبها و زیر نور کم فانوس نوشته شده. دشت شقایقها، تصویری است از طبیعت و جنگ در منطقه جنوب؛ از شوش گرفته تا فکه و شرهانی.»
کتاب دشت شقایقها در 128 صفحه و قطع رقعی در سال 1378 توسط انتشارات سوره مهر منتشر و تاکنون چندین بار تجدید چاپ شده است.