ویلاییها
مریم سلطانینسب
3 بازدید
فیلم سینمایی ویلاییها ساخته منیر قیدی در سال ۱۳۹۵ و روایتگر حال و روز همسران رزمندگان در یک شهرک در مناطق جنگی است.
کارگردان منیر قیدی، نویسنده منیر قیدی و ارسلان امیری، تهیهکننده سعید ملکان، مدیرفیلمبرداری علی قاضی، طراح چهرهپردازی سعید ملکان، طراحی صحنه مهدی موسوی، جلوههای ویژه میدانی ایمان کریمیان، جلوههای بصری هادی اسلامی و بازیگران پریناز ایزدیار، طناز طباطبایی، آناهیتا افشار، گیتی قاسمی، علی شادمان، صابر ابر، ثریا قاسمی و ... هستند.
این فیلم 90 دقیقهای محصول بنیاد سینمایی فارابی است که ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۶ به نمایش عموم درآمد. ویلاییها در سیوپنجمین جشنواره فیلم فجر حضور داشت و نامزد دریافت ۸ جایزه و برنده ۳ سیمرغ بهترین بازیگر نقش مکمل زن و بهترین جلوههای ویژه بصری و استعداد درخشان بهترین فیلم اولی شد.
در سال ۱۳۶۵، در یک شهرک ویلایی حوالی اندیمشک، با فاصله نهچندان زیاد از جبههها، گروهی از خانوادههای رزمندگان ساکن شدهاند، تا هم نقش حمایتی پشت جبهه را داشته باشند، هم راحتتر بتوانند عزیزانشان را ببینند. در این میان سیما (طناز طباطبایی) به شهرک ویلایی وارد میشود؛ زنی که با جبهه رفتن شوهرش همدل نیست و آمده تا بچههایش را از مادربزرگشان (ثریا قاسمی) پس بگیرد و با خود به خارج از کشور ببرد. از سوی دیگر خانم خیری (پریناز ایزدیار) که فرمانده پایگاه است، سعی میکند آرامش را در ویلاها برقرار کند.
کارشناسان میگویند ویلاییها زنانهترین فیلم جنگی سینمای ایران است. همسران فرماندههای میانی، در جایی که شبیه هیچ موقعیت متعارفی نیست، زندگی و جنگ را توامان تجربه میکنند؛ نه در خط مقدمند و نه در پشت جبهه. زنانی که در کنار هم، جلوههای متنوعی از ساختار عاطفی چندوجهی زن را تکمیل میکنند. دیدگاهی کمالگرا که میتواند به عنوان یک نمونه نقض کننده در برابر الگوهای فمینیستی قرار گیرد. زنانی عادی و عالی که کمال را در انتظار و صبر جستوجو میکنند. فیلم مراقب است در مسیر این سلوک در سکوت، به وضع گلدرشت و پس زنندهای دچار نشود. هیچ مانیفستی صادر نمیشود و خبری از هیچ تحولی هم در کار نیست. تغییر نگاه سیما (طناز طباطبایی) که معترض اصلی به این وضعیت هم بود، آرام و بی نقطه عطف اتفاق میافتد و فقط در حد ادامه ماندن در ویلا، در پایان فیلم جلوه میکند. اشاره به حاصلخیزی خاک در برابر اصرار سیما به مهاجرت از این خاک، بیش از حد تعبیرگراست؛ اتفاقی که اواخر فیلم نیز بروز میکند، جایی که همسر یگانه پس از شنیدن خبر شهادتش، نگران این است که چطور به پسرش بگوید که او پدر واقعیاش نیست، آن هم بدون هیچ پیشزمینهای و این جمله گلدرشت که "چطور بگذارم پسرم به دروغ با رؤیای پدر قهرمان بزرگ بشه". چنین اشکالهایی البته در حدی نیستند که ارزیابی کلی مخاطب نسبت به فیلم را مخدوش کنند، اما آشکارا از فیلم جدا افتادهاند و به حفرههای آسیبزننده داستان تبدیل شدهاند. در مقابل فیلمساز میکوشد از کلیشههای سینمای جنگ عبور کند؛ مثلاً در یادآوری همسر شهید یگانه از زندگیشان و این جملهها که "هیچ وقت از شهادت حرف نمیزد، همیشه از آینده حرف میزد".
کارشناسان میگویند یکی از امتیازهای فیلم، بکر بودن آن است؛ هم فضایی که برگزیده و هم آدمهایش و هم بخشهای نادیدهای از جنگ. واکنشهای زنان به خبر شهادت مردانشان و دلهره و سکوت قبلش، نقطهگذاری نمایشی فیلم هستند که البته هیچ کدام به اغراق نمیرسند. مرز میان بهت و پذیرش معلوم نیست. مهمترین نقطه ضعف فیلم، شخصیت سیماست که تثبیت و شناساییشده نیست. درست برخلاف نقش عزیز که تعریفشده و به اندازه و تأثیرگذار است. سیما به اندازهای که داستان به او تکیه کرده، حضور و باورپذیری ندارد. شخصیت بلاتکلیفی است که حتی میزان خشمش نسبت به وضع موجود نیز پیشدرآمد کافی ندارد. رابطهاش با داود هم مغشوش است و خلأهای روایتی دارد. در جایی که همسر یگانه درحال گفتن از تعریف کردنهای داود از سیماست، در نگاهش حس و رضایتی است که می توانست بخشی از ترسیم این باشد، اما فیلمساز به همین حد بی قبل و بعد اکتفا میکند. گاهی شبیه طلاق عاطفی میشود و گاهی شبیه یک منجی عاشق ظاهر میشود. بدتر از همه، این که گاهی او را به نمادی از بخش معترض جامعه نسبت به جنگ تبدیل میکند و میکوشد از زبان خانم خیری به او پاسخ دهد. به نظر میرسد فضاسازی بر شخصیتپردازی غلبه دارد و گاهی در حد عناصر حضور دارند. فقط عزیز است که میتواند قدرتمندانه و فراتر از فضای داستان، قد علم کند. ماجرای جوانی که عزیز را به اشتباه، مادر خود میداند و عزیز هم برایش مادری میکند، بهترین و کاملترین بخش فیلم است.[1]
طراحی صحنه در ویلا حداقلی انجام شده است؛ میشد جزئیات بیشتری برای ملموس کردن فضا به کار برد. این مهم در بیمارستان به ضعف فیلم بدل میشود؛ وقتی مجروحان به شکل دم دستی چیده شدهاند و خبری از نوآوری مورد نظر فیلمنامه، در طراحی صحنه و لباس بیمارستان نیست. به خصوص لباس پرستارها که موقعیت را از شکل طبیعیاش خارج میکند. البته برخی تصاویر به شدت مصنوعی و فاقد منطق هستند. از جمله تصویر آهسته دویدن زنها به سمت پناهگاه که با وجود حضور جنگنده هوایی و تیراندازی، هیچ گونه خراشی به آنها وارد نمیشود و در مقام موجودهایی رویینتن جلوه میکنند. بازیهای فیلم به اندازه و در خدمت تعلیق داستان است. در نیمه دوم به دلیل تنه لاغر داستان و خرده پیرنگهایی که به سرانجام نمیرسند، فیلم کشدار میشود.[2]
کارگردان با تمرکز ویژه بر داستان سه شخصیت خاص و تأکید بر آنها به واسطه انتخاب بازیگرانی شناخته شده، راه را برای حرکت تدریجی و بطئی از ساختار خطی به ساختار خرده پیرنگ میبندد و نمیتواند بستری فراهم کند تا هر یک از زنان قصه خودشان را تعریف کنند. در چنین وضعیتی قصه زنهای دیگر به داستانکهای پراکنده و بیکارکردی تبدیل میشود که نمیتوانند خود را به جریان اصلی روایت پیوند بزنند.[3]
در نیمه اول ویلاییها با نوعی مقدمهچینی روبرو هستیم، اما در نیمه دوم از آنها به درستی استفاده نمیشود. یکی از این تمهیدات، تکنیک اوج_ضد اوج در نیمه اول است که به خوبی در فیلم به اجرا درآمده است. این رویکرد از یک طرف لحن دوگانه و تقابل غم و شادی جاری در زندگی آدمهای آن کمپ را از نظر حسی برای تماشاگر مؤکد میکند و از سوی دیگر قرار است نوعی ارتباط تماتیک میان زندگی شخصیتها ایجاد کند، اما جنبه دوم در ادامه عملاً به حاشیه رانده میشود و مشخص نمیشود علت تمهید نیمه اول فیلمنامه چه بوده است.
گفته شده ویلاییها داستان زنانی نیست که در پشت جبهه همچون حامیان مقاومت و رزمندگانی از خودگذشته با مسئلهای بزرگ به نام جنگ درگیرند، بلکه داستان زنانی تنهاست که در یک مکان هستند که از قضا پشت جبهه است و همنفس با جنگ. این ضعف به این سبب رخ داده که فیلم حاضر نیست به ذهن آدم ها رسوخ کند، حاضر نیست شخصیتهایش را ویژگی درونی و فردی ببخشد و به یک چرخش خام در مکان بسنده میکند.
یکی دیگر از ضعفهای فیلمنامه، دیالوگنویسی فیلم دانسته شده است. فیلم زنانه سرشار از کلام و روایت است، اما ویلاییها گویی در زبان از روایت زنانه بری است. اگر ویلاییها به لحاظ نمایشی متمرکز بود، قابل فهم بود که زبان، اثر کارکردی داشته باشد و دیالوگها تنها درام را پیش ببرند، اما ویلاییها با وجود این که به لحاظ نمایشی، فیلم آنچنان متمرکزی نیست، دیالوگهایش مختصر و البته جویده جویده و پراکنده است؛ اتکای بیشتر به عناصر زبان و گفتگوهای فردی، میتوانست شخصیتهای فیلم را خودیتر و به تماشاگر نزدیکتر کند.[4]
[1] . ماهنامه فیلم، سال سی و پنجم، ش 526، خرداد 1396، ص 88 و89.
[2] . همان، ص 91.
[3] . ماهنامه فیلمنامهنویسی فیلمنگار، ش 174، خرداد 1396، ص 13.
[4] . همان، ص 16-12.
