اشخاص
احمدی، سیدرحمتالله
معصومه عابدینی
2249 بازدید
سیدرحمتالله احمدی (1380ـ1348) مسئول دفتر نمایندگی ولی فقیه در فرماندهی آماد نیروی زمینی سپاه بود.
سیام مهر 1348 در روستای کوشک در استان کهگیلویه و بویراحمد به دنیا آمد. پدرش به شکرانه بارانی که در آن سال بارید و روستا را از خشکسالی نجات داد، نام او را رحمتالله گذاشت. از کودکی برای کمک به پدر به مزرعه میرفت. کلاس دوم ابتدایی بود که انقلاب اسلامی پیروز شد. هنوز دوره راهنمایی را تمام نکرده بود که عزم جبهه کرد.
در مدرسه، گوشه کتابهایش مینوشت: «شهید، سعید است و شهادت، سعادت.» چون سنش کم بود، سال تولدش را در شناسنامه عوض کرد و مخفیانه به یاسوج رفت و در بسیج ثبتنام کرد تا آموزش نظامی ببیند. پدرش وقتی فهمید رحمتالله برای رفتن به جبهه داوطلب شده، به یاسوج رفت و او را به خانه برگرداند؛ اما با دیدن ناراحتی و گریههای پسرش رضایت داد و رحمتالله سیزدهساله در 24 آبان 1361 به جبهه اعزام شد. یک سال بعد، عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و تا پایان جنگ، در جبهههای غرب و جنوب حضور داشت.
سیدرحمتالله، آرپیجی را با دقت و مهارت شلیک میکرد و در عملیات شناسایی نیز پیشقدم بود. در برخورد با رزمندگان تواضع داشت؛ طوری که قبل از اعزام به خط مقدم، پای رزمندهای را که از او کدورتی پیدا کرده بود، بوسید تا از او حلالیت بگیرد. در منطقه سردشت، نیروهای گشت رسالت را ایجاد کرد تا با سرکشی به رزمندگان، به آنها روحیه بدهند. خودش هم به محورهای عملیاتی سر میزد و مشکلات رزمندهها را برطرف میکرد.
مرداد 1365، با دخترعمویش ازدواج کرد و چند روز بعد به جبهه برگشت. هر بار که از جبهه برمیگشت، به خانوادههای شهدا یا خانوادههای بیبضاعت سرکشی میکرد و تا جایی که از دستش برمیآمد، مشکلاتشان را حل میکرد. برای کمک به دیگران، غریبه و آشنا برایش فرقی نداشت. کانال آبی از جلوی خانهاش میگذشت که زمستان پر از آب میشد و رفتوآمد مردم را سخت میکرد. رحمتالله، با تکههای چوب، پلی روی آن درست کرد تا مردم راحت از روی آن بگذرند.
او پس از فرماندهی گروهان در لشکر 19 فجر، در عملیات کربلای 4 و 5، جانشین فرمانده گردان یازهراسلاماللهعلیها از تیپ 48 فتح بود. در عملیات کربلای 4 که عراق از سلاح شیمیایی استفاده کرد، بارها ماسک خود را به دیگران داد و با نجات جان دیگران، خودش مجروح شیمیایی شد؛ اما هیچوقت نگذاشت کسی متوجه این موضوع شود. در عملیات نصر 4 که نیروها مجبور بودند از تونل برفی بگذرند، سرمای هوا، سرفههایش را شدیدتر کرد؛ بهطوریکه از شدت سرفه، رنگش سیاه میشد و اطرافیانش از این علائم فهمیدند شیمیایی شده است. همیشه بیتوجه به بیماریاش مأموریتهایش را به انجام میرساند.
دومین بار، با اصابت ترکش توپ به پایش مجروح شد؛ اما با وجود مجروحیت، به جبهه برگشت.
با تمام شدن جنگ، برای درمان به تهران آمد و مسئول دفتر حوزه نمایندگی ولی فقیه در فرماندهی آماد و پشتیبانی نیروی زمینی سپاه شد. سال ۱۳۷۹، علائم بیماریاش شدیدتر شد؛ اما او نمیخواست حتی بستگان نزدیکش این موضوع را بدانند. با تمام رنجهایی که از بیماری میبرد، همچنان به وظیفهای که در محل کارش داشت، عمل میکرد. او قسمت زیادی از دستگاه گوارشش را از دست داده بود و هرچه میخورد، یکراست وارد معدهاش میشد و مزه غذا را حس نمیکرد. مبتلا به ناراحتی کبد بود و اغلب دچار تنگی نفس و سرفههای شدید میشد؛ اما سر کارش حاضر میشد و با ارباب رجوع با خوشرویی برخورد میکرد.
اردیبهشت ۱۳۷۹، پس از جراحی، کمی بهتر شد؛ اما این بهبود نسبی، زیاد دوام نیاورد و خرداد ۱۳۸۰ دوباره جراحی شد و این بار، پرتودرمانی و شیمیدرمانی را برایش شروع کردند.
رفتوآمدهای مکرر به بیمارستان، درمانهای طولانی و بیخوابی خستهاش میکرد. مدتی که گذشت، وضعش وخیمتر شد. دیگر نمیتوانست غذا بخورد یا حتی آب بنوشد. پنجاه روز بود که آب نخورده بود و لبهایش خشک و بیرنگ شده بود و خون بالا میآورد. درمان اثری نداشت و تنگی نفس و سرفههایش شدیدتر شده بود. تا اینکه ظهر ۶ شهریور ۱۳۸۰ با 70 درصد جانبازی، همزمان با ایام فاطمیه به شهادت رسید.[1]
در وصیتنامهاش میخوانیم: «اعمالتان را هرچند قلیل باشد، برای خدا خالص نگه دارید؛ چون انجام عمل، آسانتر از نگه داشتن آن است. آگاه باشید جایی که اخلاص نباشد، اختلاف است و جایی که اختلاف باشد، خودپرستی و هوی و هوس.»
[1]. تلخیص مقاله از دایرةالمعارف دفاع مقدس، ج1، تهران، مرکز دایرةالمعارف پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس، 1390، ص360 و 361.