آثار
بابانظر
محمدعلی عباسی اقدم
1113 بازدید
«بابانظر» خاطرات شفاهی شهید محمدحسن نظرنژاد و جنگ تحمیلی است. محمدحسن نظرنژاد ملقب به بابانظر، از فرماندهان لشکر5 نصر خراسان بود که در اغلب عملیاتها حضور فعال داشت. این کتاب که تدوین آن را مصطفی رحیمی به عهده داشته، در سیزدهمین دوره جایزه کتاب سال دفاع مقدس به عنوان اثر برگزیده انتخاب شد.
کتاب بابانظر پانصدوهشتادوسومین محصول دفتر ادبیات و هنر مقاومت (حوزه هنری) در بخش خاطرات جنگ ایران و عراق است. این کتاب حاصل گفتوشنود 36ساعته سیدحسین بیضایی با شهید نظرنژاد در سال 1374 و اوایل 1375 است که به شکل ویدیویی ضبط شده و کلمهها و جملهها روی کاغذهای سفید آمده و ماندگار شدهاند. مصطفی رحیمی تدوین کتاب و احمد دهقان ویرایش متن را به عهده گرفته است. شکل روایت کتاب از آغاز تا پایان به صورت اول شخص مفرد و از زبان محمدحسن نظرنژاد است که از زمان تولد آن شهید در سال 1325 در یکی از روستاهای اطراف مشهد شروع و به سال 1375 ختم میشود. «در این کتاب با دو نام آشنا میشویم: شریفی و ابراهیمی. این دو سالها شانه به شانه بابانظر جنگیدند و در عملیات کربلای5 به شهادت رسیدند. آن دو را در بهشت رضاعلیهالسلام به خاک میسپارند اما یک قبر بین آن دو خالی میماند و هیچکس دلیلی برای آن نمییابد. بابانظر پس از گذشت ده سال، در قبر خالی بین دو دوست زمان جنگش، شریفی و ابراهیمی، آرام میگیرد و معمای خالی ماندن آن فاش میشود.»
کتاب بابانظر در شانزده فصل تدوین شده و بخشهای پایانی کتاب به عکسها و اسناد و فهرست اعلام اختصاص یافته است. در فصل اول، نظرنژاد ابتدا پیشینه خانواده خود را روایت میکند: «پدربزرگ مادری و پدریام هر دو روحانی بودند. آنها در ماجرای کشتار مسجد گوهرشاد فعال بودند و پدربزرگ پدریام پس از وقایع مسجد گوهرشاد به سمنان تبعید شد.» نظرنژاد در ادامه به خاطرات دوران جوانی خود اشاره میکند: «چون از قوت جسمی برخوردار بودم، در کشتی پاچوخه استان خراسان یکی از سرشناسترین کشتیگیران شدم.»
فصل دوم کتاب به فعالیتهای انقلابی بابانظر و مبارزه او با گروهکهای ضدانقلاب میپردازد: «از جمله صدوشصت نفر اولی بودم که برای ورود به سپاه امتحان دادند. کسی که با من مصاحبه کرد، شهید دکتر عبدالحمید دیالمه بود. اولین مأموریتی هم که از طرف سپاه به من واگذار شد، مسئولیت بخشی از عملیات سپاه برای کنترل مرز افغانستان بود.» حضور در کردستان، خاطرات درگیری با ضدانقلاب در پاوه و گنبدکاووس از فرازهای پایانی فصل دوم است.
فصل سوم کتاب سرآغاز خاطرات شهید نظرنژاد از جبهههای جنگ است. وی در این مقطع با شهید چمران آشنا میشود. شرکت در عملیات آزادسازی سوسنگرد از جمله خاطراتی است که در این فصل به آن پرداخته شده است.
فصل چهارم کتاب دربرگیرنده خاطرات بابانظر از عملیات در ارتفاعات اللهاکبر است: «منطقه عملیاتی اللهاکبر بسیار پیچیده است. دو منطقه هستند که زمینشان به صورت حلزونیشکل است. یکی محور اللهاکبر و دیگری قلاویزان.» بابانظر در فصل پنجم، خاطرات عملیات فتحالمبین را روایت میکند.
در فصل هفتم و هشتم، ماجرای حضور نظرنژاد در عملیات والفجر یک در ارتفاعات زبیدات و موضوع مجروحیت ایشان بازگو میشود: «اول خوردم زمین، زود بلند شدم و ایستادم. ستون فقراتم درد میکرد. خواستم پاهایم را جمع کنم، دیدم جمع نمیشود.» بابا نظر بعد از بهبودی، دوباره به جبهه برمیگردد و در عملیات خیبر شرکت میکند. در فصل هشتم آمده است: «به پادگان نیروی هوایی امام رضاعلیهالسلام آمدم. دیدم اسم مرا آنجا یادداشت کردهاند و حاج باقر قالیباف منتظر است.»
در فصل نهم و دهم بابانظر خاطرات حضور خود در جزیره مینو در تابستان داغ 1363 را تعریف میکند: «کار شناسایی و کنترل جزر و مد بهسرعت پیش میرفت. ظهر گرما به شصت درجه هم میرسید. هرچه آب میخوردیم تأثیر نداشت.»
در فصل یازدهم، خاطرات عملیات والفجر8 تعریف میشود. فصل دوازدهم به عملیات آزادسازی شهر مهران اختصاص دارد. بابانظر در فصل سیزدهم از عملیات کربلای5 میگوید: «عملیات کربلای5، عملیات بینظیری است. واقعاً غوغایی بود. نزدیک به پنج هزار قبضه توپ و چند هزار تانک کار میکرد. در تمام دوران جنگ، یکی در عملیات خیبر و یکی در شلمچه بود که برای یک لحظه بریدم. واقعاً دیگر نمیخواستم بجنگم. میخواستم به مشهد برگردم!»
توضیح درباره نبردهای مربوط به فتح شهرک دوعیجی و حواشی آن از عمده خاطرات نظرنژاد در فصل پانزدهم است. راوی در ادامه به کردستان برمیگردد و از انجام عملیات نصر7 و 8 در ارتفاعات دوپازا و الاغلو میگوید. فصل پایانی کتاب به خاطرات بعد از پایان جنگ بابانظر و مراحل مختلف معالجات او در آلمان اختصاص دارد.
شهید محمدحسن نظرنژاد به تعبیر خودش «تاریخ زنده بچههای سپاه و بسیج خراسان در جبهه و جنگ» بود که با بیش از 140 ماه حضور در میدانهای نبرد، یادگارهای زیادی از جنگ به همراه داشت. او در سطرهای پایانی کتاب خاطراتش میگوید: «چشمم کور شده، گوشم کر شده، ستون فقراتم شکسته و قفسه سینهام از دو قسمت متلاشی است. بیش از 160 تیر و ترکش خوردهام که هنوز تعدادی از آنها را به یادگار دارم. ترکش روی پرده مغزم، هشدار همیشه من است.» در بخشهای پایانی کتاب میخوانیم: «از این به بعد، پر است از خاطرات تلخی که بعد از برگشتن از جنگ در خراسان داشتیم. وقتی برگشتیم، دویست سیصد هزار نفر رزمنده از جان گذشته، یکباره در این جامعه به امان خدا رها شدند.»
سرانجام دفتر زندگی مجاهد شهید در ارتفاعات کردستان به پایان میرسد. «سالها پس از پایان جنگ، روز هفتم مرداد 1375 سردار نظرنژاد به عنوان مسئول عملیات لشکر5 نصر خراسان راهی کردستان میشود تا از واحدهای لشکر بازدید کند. آن روز به ارتفاعات کفارستان میرسند، اما به خاطر کمبود هوا دچار تنگی نفس میشود.» پیکر بابانظر 10 مرداد 1375 بنا به وصیت خودش در بهشت رضاعلیهالسلام و میان شهیدان ابراهیمی و شریفی آرام میگیرد.
در فرازی از وصیتنامهاش آمده: «پسرانم، مصطفی و مرتضی، در هر فرصت و در کنار مزارم یا جاهای دیگر از مظلومیت جانبازان دفاع کنید. چون آنها دو بار شهید میشوند.»[1]
[1]. رحیمی، مصطفی، بابانظر: خاطرات شفاهی شهید محمدحسن نظرنژاد، تهران: سوره مهر، 1388؛ موسوی، سیدسعید، فرهنگنامه جاودانههای تاریخ (زندگینامه فرماندهان شهید استان خراسان)، تهران: نشر شاهد، 1385.