آثار
برج مینو
مریم سلطانینسب
29 Views
فیلم سینمایی برج مینو ساخته ابراهیم حاتمیکیا در سال ۱۳۷۴ است و شرایط رزمندگان و سختیها و لحظات متفاوت آنها را در جبهههای جنگ روایت میکند.
کارگردان و نویسنده ابراهیم حاتمیکیا، تهیهکننده مجید مدرسی و محمدمهدی دادگو، موسیقی علیرضا کهندیری، فیلمبردار عزیز ساعتی، تدوین بهرام بیضایی، مشاور فیلمنامه مهدی سجادهچی و اردشیر طلوعی و بازیگران نیکی کریمی، علی مصفا، محمدرضا شریفینیا، پریسا شاهنده، توران مهرزاد، مینا جعفرزاده، علی نصیریان و ... هستند.
این فیلم ۹۵ دقیقهای محصول کادر فیلم است که 17 مرداد 1375 به نمایش عموم درآمد و در پانزدهمین دوره جشنواره فیلم فجر برنده سیمرغ بلورین نمونه فیلم (آنونس) شد.
«مینو» و «موسی» در آستانه زندگی مشترک هستند. نامهای به دست «موسی» میرسد و از او به عنوان بازمانده برپاکننده دکل دیدهبانی خواسته میشود برای جمعآوری این دکل به جزیره مینو برود. او از این سفر اکراه دارد، اما در شرایطی قرار میگیرد و به آنجا میرود. «منصور» برادر «مینو» در آن دکل شهید شده است و این آغاز خاطراتی است که «موسی» و «مینو» را مجذوب محیط میکند. او خود را همردیف «موسی» و «منصور» در شرایط جنگ پیدا میکند. «مینو» در تلاش برای بالا رفتن از دکل به زمین میخورد و چشم در بیمارستان باز میکند و «موسی» را نمییابد. او به دنبال «موسی» میگردد و او را در همان دکل در جزیره مینو پیدا میکند. «موسی» معتکف شده است. «مینو» و «موسی» در بالای دکل میمانند و تصمیم میگیرند دکل را جمعآوری کنند.
گفته میشود در برج مینو بار اصلی فیلم بر عهده تصویرهاست و میتوان آن را تجربهای از فرم تلقی کرد. در برج مینو بحث گرافیک و تصویر مطرح است.
کارشناسان میگویند برج مینو نگاه حاتمیکیا به نقش زن در جنگ است. او میگوید «من همواره اصرار داشتهام که نقش زن را در جنگ، از حد مربا درست کردن و لباس دوختن برای بسیج مساجد فراتر ببرم و او را شریک جنگ کنم. همیشه دلم میخواست همسرم در جنگ همراهم بود و آنچه میدیدم او هم میدید. حس میکردم دیدن و احساس کردن بعضی از لحظهها میتواند زنها را اشباع کند و فاصلهای را که میان ما و همسرانمان ایجاد شده، پر کند و حالا در این فیلم سعی کردهام این احساس را بازگو کنم».[1]
به گفته تحلیلگران رابطه خواهر و برادر از آغاز تا انجام در مرکز توجه قرار دارد و به حاشیه نمیرود؛ پیشروی رابطه زیبا و سنجیده است. دردسر از نقطه صفر آغاز میشود: مینو عکس منصور را بالای تختخوابش میگذارد تا خوابش ببرد، اما او را درست نمیشناسد. یک پرسش جدی: مینو کنار مزار منصور به موسی "بله" گفته است که منصور را بیشتر بشناسد؟ کمی عجیب نیست؟ مشکل در فکر نیست؛ در باوراندن است. به همین دلیل است که کوشش در ایجاد رفت و برگشتهای مناسب و دقیق میان گذشته و حال و تلاش برای باوراندن همآمیزی این دو در نقطه اوج به نحو دلپذیری به نتیجه میرسد؛ اما مقدمه دشواری که قرار است هم واقعی جلوه کند و هم زمینه ورود به واقعیت مصنوع نیمه دوم را فراهم کند، ناموفق نشان میدهد. پیرمرد تعمیرکار ماشین قرار است واسطه میان این دو دنیا باشد؛ همانطور که موسی قرار است دنیای مینو و منصور را به هم نزدیک کند و خود را از تناقض درونیاش برهاند. اولی به دلیل ویژگیهای تحمیلی بینامتنی و ناشناس ماندن و فقدان انگیزههای کاربردیاش ناموفق است، اما دومی به دلیل هماهنگیاش با فضای فیلم در انگیزه و عمل، ضلع سوم مثلث شخصیتپردازی فیلم را میسازد و وقتی که صرف اجرای میزانسنهای داخل برج شده، به دلیل حرکت در همین مسیر موفق میشود وتوانمندی سازندهاش را میرساند. نقطه اوج برج مینو، پیش رفتن لایه عاشقانه و تراژیک فیلم در کنار یکدیگر است. در صحنه احتضار منصور، در نمایی دو نفره (منصور در جلوی کادر و مینو در پس زمینه)، مینو به منصور میگوید سلیقهاش به موسی نزدیک نیست و در صحنه افتادن منصور از برج، پذیرش خواستگاری موسی را از جانب مینو میبینیم. نزدیکی عشق و مرگ را بهتر احساس میکنیم.
تحلیلگران میگویند تضاد از همان آغاز جلوه مییابد، یعنی از لحظهای که موسی تصمیم میگیرد راز برج را مخفی کند. در صحنههای مربوط به گذشته، موسی همین تضاد اندیشه را با منصور دارد. موسی به خواست مینو خاطرههایش را بازگو میکند، اما مینو میگوید موسی به سرعت پیش میرود و او درست نمیفهمد. این بخش از گفتگوی موسی با مینو از نظر دیگری هم اهمیت دارد. مینو از سطح ظاهری واقعیت میگذرد و به عمق میرسد، در صورتی که موسی با دریافتن واقعیت از آن میگریزد. نمای مهم، صحنه زخمی شدن منصور و موسی، دویدن مینو میان رزمندهها و فریاد بیصدای اوست. این نما، شروع حرکت بطئی مینو برای شناخت رابطه موسی و منصور است که به حضور در برج میانجامد.
منتقدان میگویند حضور زن سیاهپوش با شیوه بازی و گفتگونویسی نابجا به حد یک آدم فضایی نزدیک میشود. بعدتر کوشش فیلمساز در معرفی او به عنوان همسر یک شهید و حتی حضور واقعگرایانهاش در فصل نهایی به جایی نمیرسد و در نهایت حضور اولیهاش از فیلم بیرون میزند و توقعی در تماشاگر ایجاد میکند که هیچگاه برآورده نمیشود. این در حالی است که فیلمساز بر سر توجیه اینکه چرا آنها به نزدیکی خرمآباد رسیدهاند همچنان دچار تشتت و دوگانگی است؛ بالاخره مینو آن عهدنامه را خوانده یا نه؟ و بالاخره او راه را به عمد اشتباه آمده یا به سهو؟
گفته شده برج مینو میکوشد ساختار موضوعی خود را بر مبنای روابط انسانها (موسی، مینو، منصور) و به ویژه پایه عدم تفاهم میان دو زوج جوان بنا نهد و میکوشد دو عشق را به هم پیوند زند. یکی در گذشته و یکی در حال با حضور یک مرشد (برادر مینو)، اما نمیتواند این دو عشق را با هم تلفیق کند وآنها را به پیوند مطبوعی برساند. بازگشت تقدیری موسی را میتوان تلاشی برای نمایش مؤلفهای سیاسی هم دانست. جدا از این، موسی تا آخرین لحظه نیز موضعی انفعالی دارد و دوربین کارگردان هم میکوشد این حس را تشدید کند، اما مشکل اصلیتر، در قطب دیگر این عشق است؛ مینو که با شخصیت مبهمش در بیشترین فاصله با تماشاگر قرار میگیرد. او جایی علت "بله گفتن ابلهانهاش" را علاقمندی خود به بیشتر دانستن درباره منصور عنوان میکند و مدام هم اصرار دارد که چیزی هست که او باید بداند و در نهایت تنها این را میفهمد که موسی جنازه برادرش را نتوانسته از بالای برج پایین بیاورد. یکی دو وجه شخصیت منصور هم که آشکار میشود، در حدی نیست که خواهر او نداند. از سویی آگاهی بیشتر درباره موسی دلیل دیگری است که بلافاصله برای رضایتش به ازدواج اظهار میشود. در واقع نوعی تناقض در آغاز رابطه آنها شکل گرفته است و در همین روند آشفته است که در ادامه اصرار برای دیدار دکلی که برادرش در آنجا شهید شده، دلیل بیمناسبت دیگری عنوان میشود. مینو سرانجام با پوششی سراپا سفید و به قیمت یکی دو ضعف منطق داستانی سراسیمه میدود و با عجز و لابه به موسی میپیوندند. سپیدی نشانهای از پاکی است و قرار بوده مینو در این پوشش و در انتها به پاکی رسیده باشد؛ اما پاک از چه؟ وقتی فیلمساز پیشتر دنیای این دو را آن گونه ترسیم نکرده که ما نیازی به چنین پایانی حس کنیم، چطور میتوان چنین تحول ذهنی برای مینو قائل شد. طبعاً وقتی قطبهای ناآرام گذشته را به درستی نشناختهایم آن اطعام آیینی (شیر و خرما و نان و دو کاسه سفالین) به کل صحنه و رابطه تازه شکل یافته آنها سنگینی میکند؛ همچون حضور آن پرنده کوچک روی دوربین دیدهبانی.[2]
اساسیترین ویژگی بیانی برج مینو شکستن زمان و مکان و تلفیق گذشته و حال دانسته شده است. نخستین نشانههای این ویژگی کاملاً طبیعی به دست میآیند؛ رانندگی اجباری در شب به جای روز و سر درآوردن از خرمآباد به جای اصفهان، اما منطق نمایشی حاکم بر این نمونهها، در ادامه جای خود را به بازی میدهد. برج مینو ادامه منطقی مهاجر و دیدهبان است و حس مسئولیت حاتمیکیا نسبت به این چشمهای نگران جبهه را نشان میدهد.[3]
[1] . ماهنامه سینمایی فیلم، ویژه چهاردهمین جشنواره فیلم فجر، ش 185، سال 14، اسفند 1374، ص 18.
[2] . ماهنامه فیلم، ش 192، شهریور 1375، ص 101-98.
[3] . ماهنامه فرهنگ وسینما، ش 55، مهر 1375، سال ششم، ص 39 و41.

